همیشه در هرجا
همیشه در هرجا

همیشه در هرجا

گمنام جاوید

به نام خدا


و دیشب خواب دیدم مادرم را

همان تاج خدایی بر سرم را
صدایش را به دل من گوش دادم
به ساز دلکشش، من هوش دادم
قدم هایش سبک، لبخند می زد
نگاهش با دلم پیوند می زد
ندانستم که رویش ازچه زرد است
سخن هایش چرا تعبیر درد است
صدایش می زدم با رنگ احساس
نمی آمد جوابی از گل یاس
صدای هَل اَتیَ را می شنیدم
صدایی آشنا را می شنیدم
فضای خانه ام را نور پرکرد
دل گمگشته ام را شور پر کرد
همه آن تاب و تب را یاد دارم
لالایی های شب را یاد دارم
سلامم کرد او بعد از تلاوت
چشیدم در دلم طعم حلاوت
پریدم ناگهان از خواب دیرین
همان رویای هرشب، شور شیرین
به یاد آمد مرا، بی نامی ام را
شنیدم صحبت گمنامی ام را
دوباره درد آمد سوی جانم
صدایی ضجه می زد تا بمانم
صدای رود رودی می شنیدم
و از خوابم به وحشت می پریدم
گهر هایی که بهر دل چکیده
به غیر از من کس دیگر ندیده
تمام مادران از بهر فرزند
کنارم گریه می کردند یک چند
*   *   *
حقیقت را به دل دادم دوباره
که تن بهر وطن شد پاره پاره
خدایا صبر می خواهم برایش
هم این دنیا و هم آخر سرایش
نمی دانی که مادر من کجایم
بدان این را، که این جا، بَس رهایم
چه گمنامی که نامش هست جاوید
به درگاه خدایش بست اُمید


شعری از سرکار خانم راضیه قاسم نژاد

تصویر از وبلاگ http://noore312.parsiblog.com گرفته شد.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.