خاتون صحرا، آفتاب آهسته می پژمرد
هر در به سمت گردبادی خسته وا می شد
هر روز صدها آفتاب نورس و نوپا
در خاک می خوابید و خرمایی خدا می شد
********
ماهی که بی ایمان به آب شور دریا بود
هر روز راه رود را می بست، سد می کرد
انسان تمام عمر خود را پشت بر خورشید
می رفت و دائم سایه ی خود را لگد می کرد
********
کاخ غرور مرد ها هر شب بنا می شد
بر استخوان کتف سوسن های نابالغ
بر روی لب های زمین لبخند سرخی بود
از گیرودار تیغ و گردن های نابالغ
پیشانی دریا - که آب چشم ماهی هاست
آخر چروک افتاد و آخر موج پیدا شد
دریا و ماهی بار دیگر آشتی کردند
هر برکه، هر گودال بی مقدار دریا شد
********
آمد کسی که دست هایش وقف مردم بود
آمد کسی که نسبتی با عشق و طوفان داشت
در سینه اش یک دل، دلی از جنس تابستان
در چشم های بالغش پیغام باران داشت
*******
می گفت من خورشید را در آستین دارم
می گفت: من آیینه ی اهل زمین هستم
ای دست های سربه زیر و سرد، ای مردم
من با زلالی های دریا همنشین هستم
*******
هان ای شمایانیکه سیمرغید و می بینم
در بال های بسته تان پرواز خوابیده
ای مکه، ای دریای بی ماهی، شب بی ماه
آتشفشان با دهانِ باز خوابیده
*******
ای مردم، ای آوازهای منتشر در باد
در دست های من خدا لبخند خواهد زد
ای دشت های تشنه و با آب نامحرم
یک گل شما را با خدا پیوند خواهد زد
*******
قطعه شعری با نام "پیامبر" از دکتر محمود اکرمی، مجموعه شعر "... دریا تشنه است" چاپ دوم 1386
عکاس: غلامحسین طالب (صفحه)