همیشه در هرجا
همیشه در هرجا

همیشه در هرجا

عاشقانه

چنان دل بسته ام کردی

که با چشم خودم دیدم


خودم میرفتم اما

سایه ام با من نمی آمد


بنیامین دیلم





یه جنوب و یه ساحل

همه آره... هممممه آره، ولی... 

هم به درد این درد را درمان کنم

هم به صبر این کار را آسان کنم

یا برآرم پای جان زین آب و گل

یا دل و جان وقف دلداران کنم

داغ پروانه ستم از شمع الست

خدمت شمع همان سلطان کنم

عشق مهمان شد بر این سوخته

یک دلی دارم پیش قربان کنم

نفس اگر چون گربه گوید که میاو

گربه وارش من در این انبان کنم

از ملولی هر کی گرداند سری

درکشم در چرخش و گردان کنم

آن ملولی دنبل بی‌عشقی است

جان او را عاشق ایشان کنم

عاشقی چه بود کمال تشنگی

پس بیان چشمه حیوان کنم

من نگویم شرح او خامش کنم

آنچ اندر شرح ناید آن کنم

: شمس


پ.ن:

درد، حرف نیست

درد، نام دیگر من است

من چگونه خویش را صدا کنم؟

شعری درباره صبر... بسیار زیباست

سلام. این شعر زیبا تقدیم چشمان زیبایتان میگردد:


عجب صبری خدا دارد!


اگر من جای او بودم.


همان یک لحظه اول ،


که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان ،


جهان را با همه زیبایی و زشتی ،


بروی یکدیگر ،ویرانه میکردم.


 

عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم .


که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش میدیدم ،


نخستین نعره مستانه را خاموش آن دم ، 


بر لب پیمانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم .


که میدیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین


زمین و آسمان را 


واژگون ، مستانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم .


نه طاعت می پذیرفتم ،


نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده ،


پاره پاره در کف زاهد نمایان ،


سبحه ی، صد دانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم .


برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ،


هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ،


آواره و ، دیوانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم .


بگرد شمع سوزان دل عشاق سر گردان ،


سراپای وجود بی وفا معشوق را ،


پروانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد ! 


اگر من جای او بودم .


بعرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ،


تا که میدیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری میفروشد ،


گردش این چرخ را 


وارونه ، بی صبرانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


اگر من جای او بودم.


که میدیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنۀ این علم عالم سوز مردم کش ،


بجز اندیشه عشق و وفا ، معدوم هر فکری ،


در این دنیای پر افسانه میکردم .




عجب صبری خدا دارد !


چرا من جای او باشم .


همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ،

تاب تماشای تمام زشتکاریهای این مخلوق را دارد،!


و گر نه من بجای او چو بودم ،


یکنفس کی عادلانه سازشی ،


با جاهل و فرزانه میکردم .


عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد !


                                          " رحیم معینی کرمانشاهی"



وبلاگ: be5tpoems.blogfa.com